오른쪽p2
صدای گریه بچه قصر را پر کرده بود . از چشمان شاه اشک میبارید . کودک تازه به دنیا امده پیچیده شده در حوله از ابیریشم در دست خدمتکار از اتاق پادشاه و ملکه بیرون امد . ان روز برای پادشاه بهترین روز زندگی اش بود .او صاحب زیبا ترین دختر دنیا شده بود دختری که پدربزرگش اسم او ا پولگن پی گذاشته بود که به زبان کره ای به معنی خون قرمز بود اون بچه من بودم حتما میپرسد چطوری زمانی رو به خاطر دارم که در ان زمان نوزادی بیش نبودم . خب جواب شما اینه که خاطرات خون اشاما قبل از مرگشون به هر کسی که بخواهند انتقال میدهند و این خاطرات متعلق به پدر بزرگمه . اون سی سال پیش مرد و خاطراتش رو به من داد . البته همه می دونن که تا وقتی یه خون اشام رو نکشی نمیمیرن . خب پدر بزرگ من خیلی قوی بود و به این راحتی نمیمرد اما مادرم از اون قوی تر بود . من اولین بچه پدرم هستم و عزیز دوردونه ی مادرم مادرم شاهزاده جنگل های تاریک بود . تا این که پدر مادرم اون رو در عوض زمینی به خانواده ی سلطنتی داد . خب نکه ماردم نمی خواست ملکه باشه او هرس و طمع عجیبی ......
ببخشید کم بود فردا ساعت 3 پست جدید .
رمز : jjlgb45548